قصه کودکانه روباه و کلاغ برای کودکان و خردسالان ایپابفا (2)

کتاب قصه تصویری روباه و کلاغ برای کودکان و خردسالان

کتاب قصه تصویری قصه روباه و کلاغ برای کودکان و خردسالان-ایپابفا1

قصه روباه و کلاغ
یک قصه قدیمی ایرانی

بازنویسی و نقاشی: کیانوش لطیفی
سال چاپ: 1364
نگارش، بازخوانی، بهینه سازی تصاویر و تنظيم آنلاين: گروه فرهنگ و ادب ايپابفا

کتاب قصه تصویری قصه روباه و کلاغ برای کودکان و خردسالان-ایپابفا2

به نام خدا

در جنگل سرسبزی، بالای درخت بزرگی کلاغی لانه داشت. کلاغ بعد از مدتی چند تا تخم گذاشت و طولی نکشید که از توی این تخم‌ها چند تا جوجه بیرون آمدند. جوجه‌های کلاغ همه‌شان سیاه و بی‌ریخت بودند، ولی خود کلاغ همه آن‌ها را دوست داشت و از صدای قارقار آن‌ها خیلی خوشش می‌آمد.

کتاب قصه تصویری قصه روباه و کلاغ برای کودکان و خردسالان-ایپابفا3

یک روز که روباه حقه‌بازی ازآنجا می‌گذشت از قارقار جوجه‌ها فهمید که لقمه چرب و نرمی بالای آن درخت است.

روباه که خیلی دلش می‌خواست یکی دوتا از آن جوجه‌ها را بخورد، هرچه نگاه کرد دید درخت خیلی بزرگ است و لانه هم خیلی بالا و او نمی‌تواند خودش را به آن بالا برساند.

روباه بعد از مدتی فکر کردن، بلند شد و رفت از توی ده یک کلاه نمدی و یک اره کهنه پیدا کرد و به‌پای درخت برگشت، بعدازاین که مطمئن شد که کلاغ توی لانه است، اره را روی درخت گذاشت و مثلاً شروع به اره کردن درخت کرد.

کتاب قصه تصویری قصه روباه و کلاغ برای کودکان و خردسالان-ایپابفا4

کلاغ به صدای خروخر اره، سرش را از توی لانه بیرون آورد و پائین را نگاه کرد و دید که روباهی چیزی را به تنه درخت می‌کشد. این بود که پرسید:

– آهای، چکار داری می‌کنی؟

روباه سرش را بالا کرد و همان‌طور که مشغول اره کردن بود در جواب گفت:

– من باغبان این باغ هستم و می‌خواهم این درخت را قطع کنم و به زمین بیندازم.

کلاغ که از شنیدن حرف روباه ترس برش داشته بود گفت:

– مگر نمی‌بینی که لانه من روی این درخت است و بچه‌های من توی آن هستند؟

روباه حقه‌باز گفت:

– اصلاً تو بی‌خود کردی که روی درخت من لانه درست کردی و تخم گذاشتی و بچه درآوردی.

کتاب قصه تصویری قصه روباه و کلاغ برای کودکان و خردسالان-ایپابفا5

کلاغ که دید روباه خیلی عصبانی است، شروع به خواهش و التماس کرد و گفت:

– ای روباه مرا ببخش که بی‌اجازه تو روی درخت تو لانه درست کردم. دو سه روزی به من مهلت بده تا این جوجه‌ها کمی بزرگ‌تر شوند و جان بگیرند. قول می‌دهم وقتی‌که کمی بچه‌هایم بزرگ‌تر شوند ازاینجا بروم.

روباه گفت:

– من این حرف‌ها سرم نمی‌شود. درخت مال من است و همین‌الان هم می‌خواهم آن را قطع کنم و به زمین بیندازم. به من چه که بچه‌های تو هنوز کوچک هستند و پر درنیاورده‌اند.

وقتی کلاغ دید نخیر، روباه دست‌بردار نیست، از او یک ساعت مهلت خواست که برای پیدا کردن جا فکری بکند.

روباه پیش خودش فکر کرد که کلاغ در مدت یک ساعت کاری نمی‌تواند بکند. تازه هر کاری بکند، بچه‌هایش در این یک ساعت نمی‌توانند بزرگ‌تر شوند و پرواز کنند. درهرحال بچه‌های کلاغ امروز خوراک او هستند، چه حالا و چه یک ساعت دیگر. این بود که موافقت کرد که به کلاغ یک ساعت مهلت بدهد.

روباه موقتاً از اره کردن دست کشید و پای درخت نشست و منتظر یک ساعت بعد شد.

کلاغ که نمی‌دانست چکار بکند، پیش زاغچه رفت که چند درخت آن‌طرف تر لانه داشت و ماجرا را برای او تعریف کرد و از او کمک خواست.

کتاب قصه تصویری قصه روباه و کلاغ برای کودکان و خردسالان-ایپابفا6

زاغچه سرش را از لانه‌اش بیرون آورد و از لابه‌لای درخت‌ها نگاهی به باغبان انداخت و بعد روبه کلاغ کرد و گفت:

– عجب کلاغ نادانی هستی تو. این باغبان همان روباه حقه‌باز است که کلاه نمدی سرش گذاشته و ادای باغبان‌ها را درمی‌آورد. برو توی لانه‌ات راحت بنشین. اگر گفت که می‌خواهد درخت را بیندازد، بگو زود باش بینداز، این روباه مردنی با آن اره کهنه و زنگ‌زده‌اش مگر می‌تواند درخت به آن بزرگی را بیندازد. بریدن این درخت اره بزرگ دوسر می‌خواهد و بازوی دو مرد نیرومند.

کلاغ با شنیدن حرف‌های زاغچه خیلی خوشحال شد و به لانه‌اش برگشت.

کتاب قصه تصویری قصه روباه و کلاغ برای کودکان و خردسالان-ایپابفا7

بعد از گذشتن یک ساعت مهلت، روباه دوباره بلند شد و شروع به کشیدن اره به تنه درخت کرد. کلاغ سرش را از لانه بیرون آورد و گفت:

– آهای، چکار داری می‌کنی؟

روباه گفت:

– مگر نگفتم که من باغیان این باغ هستم و می‌خواهم این درخت را قطع کنم. توهم یک ساعت مهلتت تمام شده و حالا هر جا می‌خواهی برو.

کلاغ که از حرف‌های زاغچه دلش قرص و محکم شده بود با بی‌اعتنائی گفت:

– من هیچ جا نمی‌روم و توهم باغبان نیستی و نمی‌توانی درخت را بیندازی. اگر می‌توانی همین‌الان بینداز و برو پی کارت.

کتاب قصه تصویری قصه روباه و کلاغ برای کودکان و خردسالان-ایپابفا8

روباه با شنیدن حرف‌های کلاغ و دیدن قیافه بی‌اعتنای او فهمید که کلاغ، کلاغ یک ساعت پیش نیست. چون یک ساعت پیش با خواهش و التماس حرف می‌زد، ولی حالا پررو شده و حرف‌های درشت می‌زند. فهمید که از یکی دیگر چیز یاد گرفته، این بود که گفت:

– من به شرطی می‌گذارم تو روی این درخت لانه داشته باشی که به من بگوئی چه کسی به تو گفت من باغبان نیستم و نمی‌توانم این درخت را قطع کنم.

کلاغ باز نادانی کرد و گفت:

– زاغچه!

روباه اره‌اش را روی کولش گذاشت و درحالی‌که ازآنجا دور می‌شد، پیش خودش گفت که چنان بلائی به سر این زاغچه بیاورم که در داستان‌ها بنویسند.

چند روزی که گذشت و روباه مطمئن شد که همه‌چیز کاملاً فراموش شده، رفت خودش را به گل و خاک مالید و رفت پای درختی که زاغچه بالای آن لانه داشت خوابید و خودش را به مردن زد.

کتاب قصه تصویری قصه روباه و کلاغ برای کودکان و خردسالان-ایپابفا9

زاغچه که از آن بالا چشمش به روباه افتاد، با خودش گفت:

– این باید همان روباهی باشد که چند روز پیش می‌خواست آن درخت را اره کند و حالا مرده و روی زمین افتاده. خوب است بروم چشم‌هایش را دربیاورم.

زاغچه از درخت پائین آمد و کنار روباه روی زمین نشست. اول نوکی به پوزه روباه زد. وقتی دید روباه تکان نمی‌خورد، رفت روی سر روباه نشست تا چشمش را دربیاورد. در این موقع روباه ناگهان دهانش را باز کرد و با دندان‌هایش زاغچه را گرفت.

زاغچه که دید در میان دندان‌های تیز روباه گیر افتاده، باز از هوش و زرنگی خودش کمک گرفت و گفت:

– ای آقا روباه، تو حق داری که مرا بگیری و بخوری. چون من هستم که همه‌چیز یاد پرنده‌ها می‌دهم، ولی اگر مرا نخوری، با توهم دوست می‌شوم، چیزهایی یادت می‌دهم که روزی چندین مرغ و خروس بگیری و نوش جان کنی.

روباه با خودش گفت:

– بدهم نمی‌گوید. این زاغچه خیلی باهوش و زرنگ است. اگر با او دوست شوم، برای من هم خیلی خوب است.

زاغچه که دید روباه به فکر فرورفته، گفت:

– خوب فکرهایت را بکن. اگر دوستی مرا قبول داری، باید قسم بخوری که در دوستی و رفاقت راست‌گو و درستکار باشی.

روباه تا دهانش را باز کرد که قسم بخورد، زاغچه از همین فرصت استفاده کرد و از دهان روباه پرید و به هوا رفت.

کتاب قصه تصویری قصه روباه و کلاغ برای کودکان و خردسالان-ایپابفا10

چند روز بعد، زاغچه همه مرغ‌های جنگل را خبر کرد و بعدازاین که همه جمع شدند، دسته‌جمعی به روباه حمله‌ور شدند.

کتاب قصه تصویری قصه روباه و کلاغ برای کودکان و خردسالان-ایپابفا12

یکی دمش را نوک زد، یکی سرش را. روباه هم از ترس جان، دمش را روی کولش گذاشت و از آن جنگل فرار کرد و دیگر کسی او را در آن دوروبرها ندید.

کتاب قصه «روباه و کلاغ»توسط گروه فرهنگ و ادب ايپابفا از روي نسخه اسکن چاپ 1364 نگارش، بازخوانی و تنظيم شده است.

(این نوشته در تاریخ ۲۹ شهریور ۱۴۰۰ بروزرسانی شد.)



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *