کتاب داستان کودکانه: پینگو از خانه فرار می‌کند 1

کتاب داستان کودکانه: پینگو از خانه فرار می‌کند

کتاب داستان کودکانه

پینگو از خانه فرار می‌کند

مترجم: سایه حسین زاده

به نام خدا

پینگو به بشقاب پر از غذای مقابلش خیره شده بود. او تازه مقداری شیرینی را مخفیانه خورده بود و احساس گرسنگی نمی‌کرد. مادرش با ناراحتی پرسید: «حالت خوب است، پینگو؟»

کتاب داستان کودکانه: پینگو از خانه فرار می‌کند 2

پینگو گفت: «من حالم خوب است. فقط گرسنه‌ام نیست.» و شروع به تاب خوردن با صندلی‌اش کرد.

مادرش گفت: «این کار را نکن وگرنه می‌افتی!»

کتاب داستان کودکانه: پینگو از خانه فرار می‌کند 3

ولی هنوز حرف مادرش تمام نشده بود که پینگو با سروصدای زیاد از پشت افتاد و رومیزی و هر چه را که روی آن بود با خودش کشید.

کتاب داستان کودکانه: پینگو از خانه فرار می‌کند 4

پینگو حسابی تنبیه شد. سپس مادر و پدرش مشغول تمیز کردن ریخت‌وپاش‌ها شدند. پینگو درحالی‌که یواشکی از خانه خارج می‌شد با خودش فکر کرد: «هیچ‌کس به من اهمیت نمی‌دهد.» پینگو درحالی‌که دلش به حال خودش می‌سوخت، تنهایی قدم می‌زد و فکر می‌کرد که: «شاید پدر دنبال من بیاید.»

کتاب داستان کودکانه: پینگو از خانه فرار می‌کند 5

در همین موقع پدر و مادر پینگو از سکوت و آرامشی که در خانه بود لذت می‌بردند. مادر روزنامه می‌خواند و پدر بافتنی می‌بافت.

کتاب داستان کودکانه: پینگو از خانه فرار می‌کند 6

پینگو راه زیادی نرفته بود که به پارک رسید. مجسمه‌های یخی، در شب بسیار وحشتناک به نظر می‌رسیدند و پینگو کم‌کم ترسش گرفت.

کتاب داستان کودکانه: پینگو از خانه فرار می‌کند 7

ناگهان مادر پینگو متوجه ساعت شد. خیلی دیر بود و هنوز خبری از پینگو نبود.

پدر پینگو گفت: «ما باید برویم و دنبال او بگردیم.»

پینگوی کوچک و بیچاره وحشت‌زده شده بود. او فکر می‌کرد که مجسمه‌های یخی شب‌ها به شکل هیولا درمی‌آیند و حتماً آن‌ها او را به خاطر شیطنتش تنبیه می‌کنند.

کتاب داستان کودکانه: پینگو از خانه فرار می‌کند 8

مادر و پدر پینگو او را صدا کردند و باز صدا کردند: «پینگو، پینگو …» ولی جوابی نیامد.

مادر گفت: «من دنبالش می‌گردم، تو برو و ماشین پُست را بیاور.»

کتاب داستان کودکانه: پینگو از خانه فرار می‌کند 9

بالاخره مادر، پینگو را که در انتهای یک غار یخی پنهان شده بود، پیدا کرد. او خیلی سردش بود و غمگین به نظر می‌رسید.

کتاب داستان کودکانه: پینگو از خانه فرار می‌کند 10

مادر از اینکه پینگوی کوچک را پیدا کرده بود خوشحال بود. او پینگو را بغل کرد و در پتویی پیچید. پدر پینگو به آن‌ها کمک کرد تا سوار ماشین پُست شوند.

کتاب داستان کودکانه: پینگو از خانه فرار می‌کند 11

وقتی به خانه برگشتند پینگو مقداری سوپ داغ خورد و به‌زودی با پدر و مادرش به رختخواب رفت. چقدر خوب بود که دوباره به خانه برگشته بود!

کتاب داستان کودکانه: پینگو از خانه فرار می‌کند 12

the-end-98-epubfa.ir

(این نوشته در تاریخ ۲۹ شهریور ۱۴۰۰ بروزرسانی شد.)



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *