داستان آموزشی کودکان
در مهربانی با کوچکترها
آموزش مهارتهای اجتماعی و زندگی به کودکان و نونهالان
تصویرگران: علی خوش جام – یاسمن اکبری
به نام خدای مهربان
اسم این دختر، سارا است. سارا دختر خیلی خوبی است. او یک خواهر کوچولو دارد. اسم خواهر سارا، سحر است. سحر دو سال دارد. سارا با سحر خیلی مهربان است. او سحر را خیلی دوست دارد. خیلی هم مراقب او است.
سارا همیشه با سحر بازی میکند. بازی هایی مثل خالهبازی، عروسک بازی، اتلمتل، کلاغپر، قایم باشک و… سحر این بازی ها را خیلی دوست دارد.
سارا مراقب است که سحر در هنگام دویدن، زمین نخورد. اگر چیزی جلوی پای او باشد، آن را برمیدارد. او با سحر بازی های خطرناک نمیکند و در هنگام بازی کردن هم او را نمیترساند.
وقتی مادر، سحر را میخواباند، سارا خیلی آهسته و بدون سروصدا بازی میکند. صدای تلویزیون و رادیو را هم زیاد نمیکند. با صدای بلند صحبت نمیکند. چون میداند که اگر سروصدا کند سحر از خواب میپرد و تا شب نِق میزند. آن وقت حوصلۀ همه سر میرود. مادر هم از دست سارا ناراحت میشود و میگوید: «دیدی سروصدا کردی. بچه از خواب پرید.»
آن وقت، مادر برای این که دوباره سحر را بخواباند، خیلی اذیت میشود. شاید هم سحر دوباره نخوابد و همین طور تا شب نق بزند و بهانه بگیرد.
گاهی مامان و بابا، سارا و سحر را برای گردش به پارک میبرند. سارا توی پارک خیلی مواظب سحر است. او اجازه نمیدهد که سحر به گلها دست بزند؛ چون میداند گلها تیغ دارند و ممکن است دست سحر زخمی شود. سارا همیشه دست سحر کوچولو را میگیرد تا گم نشود. او هیچوقت سحر کوچولو را سوار تاب و سرسره یا الاکلنگ نمیکند، چون میداند که سحر خیلی کوچک است و حتماً باید با کمک مادر یا پدر از این وسایل استفاده کند. او میداند باید بزرگترها سحر را نگه دارند تا نیفتد، یا بچه های دیگر با او برخورد نکنند.
وقتی سحر لباسش را کثیف میکند، سارا خیلی آرام و با مهربانی لباس او را عوض میکند. او برای انجام این کار، خیلی مواظب است که دست ها و یا سر سحر درد نگیرد.
سارا میداند وقتی هوا گرم است، باید لباس خنک و وقتی هوا سرد است، لباس گرم به سحر بپوشاند. او هیچوقت لباس هایی را که تنگ و کوچک شده اند، به سحر نمیپوشاند.
سارا همیشه مراقب است که سحر به چیزهای خطرناک دست نزند. او همیشه چیزهایی مثل چاقو، قیچی، خودکار و مداد را از جلوی دست سحر برمیدارد. چون میداند که سحر نباید به این چیزهای خطرناک دست بزند.
سارا همیشه وسایل شکستنی را از جلوی دست سحر کوچولو برمیدارد؛ اما اگر یک وقت سحر چیزی را بشکند. سارا او را خیلی زود ازآنجا دور میکند تا خردهشیشهها به دست و پای سحر نروند. بعد، مادر را صدا میزند، چون میداند که خردهشیشهها خیلی خطرناک هستند و خودش هم نباید به آنها دست بزند.
وقتی آنها به میهمانی میروند، سارا خیلی مراقب است که سحر به چیزی دست نزند. جایی را به هم نریزد، چیزی را نشکند. او میداند که سحر خیلی کوچک است و نمیداند که این کارها بد است. وقتی برای آنها میوه میآورند، سارا خیلی مراقب سحر است که میوهها را برندارد و بیخودی دندان نزند، به چاقوها دست نزند. وقتی هم برای آنها چایی میآورند، سارا مراقب است که سحر چای را روی فرش یا روی خودش نریزد و به قندها دست نزند.
سارا هیچوقت با سحر دعوا نمیکند. سر او داد نمیکشد. چیزی را بهزور از دست او نمیگیرد. او را کتک نمیزند. چون میداند که سحر کوچولو، خواهر کوچک او است و باید با او خیلی مهربان باشد. او قبل از خواب برای سحر کوچولو قصه تعریف میکند و عکسهای قشنگِ کتاب قصه را به او نشان میدهد. سارا نمیتواند کتاب بخواند؛ اما میتواند از روی عکسهای کتاب، قصه را برای سحر کوچولو تعریف کند. سحر کوچولو از شنیدن قصه و دیدن عکسهای قشنگِ کتاب قصه خیلی لذت میبرد.
وقتی مادر و پدر برای سحر کوچولو چیزی میخرند، سارا هیچوقت گریه نمیکند و نمیگوید: «باید برای من هم بخرید!» چون میداند اگر لازم بود، برای او هم میخریدند. وقتی مادر و پدر برای سحر کوچولو هدیه ای میخرند، سارا با مهربانی لبخند میزند و میگوید: «مبارک باشد، خواهر کوچولوی من!» و بعد با مهربانی سحر کوچولو را میبوسد.
وقتی سارا از مادر و پدرش میپرسد: «مامان جان! بابا جان! از من راضی هستید؟» مادر میگوید: «بله! تو دختر خیلی خوبی هستی. با خواهرت خیلی مهربان هستی. من از تو خیلی راضی هستم. آفرین دختر گُلم!»
و پدر با خوشحالی میگوید: «من هم از تو راضی هستم. تو مثل یک مامان کوچولو، مراقب خواهرت هستی. آفرین دختر گُلم!»
آیا تو هم خواهر یا برادر کوچکتر از خودت داری؟ تو هم با او مهربان هستی؟ آیا مادر و پدر تو هم از تو راضی هستند؟ میتوانی از آنها سؤال کنی.
(این نوشته در تاریخ ۲۹ شهریور ۱۴۰۰ بروزرسانی شد.)