قصه کودکانه:
نمایشگاه نقاشی
نوشته: مهری طهماسبی دهکردی
توی شهر پرندهها جنبوجوشی به چشم میخورد. همه داشتند به خانم هدهد کمک میکردند تا نمایشگاهی از آثار نقاشی خود برپا کند.
لکلک و طاووس و کبوتر و بلبل که دوستان صمیمی او بودند، بیشتر از دیگران به او کمک میکردند و نقاشیها را کنار درختان قرار میدادند و کنار آنها دستههای گل میگذاشتند تا منظره زیباتری ایجاد کنند.
کارشان که تمام شد، کلاغ را فرستادند تا به همه اهالی جنگل خبر برگزاری نمایشگاه نقاشی هدهد خانم را بدهد. کلاغ هم قارقار کنان رفت و خبر را به سراسر جنگل رساند.
بیشتر حیوانات آمدند و نقاشیهای قشنگ هدهد خانم را دیدند و به هنرش آفرین گفتند فقط یک نفر بود که به او تبریک و آفرین نگفت و با ناراحتی از نمایشگاه خارج شد او آقای فاخته بود.
شب همه رفتند و کسی توی نمایشگاه نماند. قرار شد کسانی که نمایشگاه را ندیدهاند فردا برای دیدنش بیایند.
فردا صبح وقتی هدهد خانم و دوستانش به نمایشگاه آمدند دیدند که اسم و امضای هدهد خانم در زیر تمام نقاشیها خط خورده و اسم و امضای آقای فاخته جای آن را گرفته است!
روی تابلوی نمایشگاه هم بهجای اسم هدهد نوشتهشده بود: نقاش: آقای فاخته.
پرندهها ناراحت شدند و شروع کردند به پاک کردن اسم فاخته از روی نقاشیها. همان موقع آقای فاخته آمد و شروع کرد به اعتراض به آنها که چرا اسم مرا پاک میکنید؟ من این نقاشیها را کشیدهام.
اما پرندهها به او خندیدند و گفتند: «همه میدانند که تو بلد نیستی حتی یک خط هم روی کاغذ بکشی چه رسد به کشیدن تابلو. کار بدی کردهای که اسمت را جای اسم هدهد خانم نوشتهای.
این کار مثل دزدی است و خیلی زشت است. بهجای این کار تو هم باید بتوانی هنری یاد بگیری و آن را به بقیه نشان بدهی. با نوشتن اسم زیر نقاشی دیگران که تو نقاش نمیشوی.»
فاخته از شنیدن حرفهای آنها خیلی ناراحت شد ولی نتوانست جوابی به آنها بدهد. آنها راست میگفتند. فاخته از هدهد خانم تشکر کرد. هدهد خانم او را بخشید. فاخته هم رفت تا نمایشگاه نقاشی بزند و نقاشیهایش را به دیگران نشان بدهد.
(این نوشته در تاریخ ۲۹ شهریور ۱۴۰۰ بروزرسانی شد.)