حیوانات در دریا
انتشارات دادجو
تايپ، بازخوانی، ويرايش تصاوير و تنظيم آنلاين: انجمن تايپ ايپابفا
به نام خدا
سگ به دوستانش میگفت:
– یک پدربزرگ خوب و بسیار مهربان داریم که همیشه، همین که میبیند وقتش هست که برای ما یک داستان یا قصه بگوید، ما را صدا میکند و داستانی از دزدان دریایی برای ما بازگو میکند. می دانید دوستان، پدربزرگ ما با کشتی سرتا سر هفت دریا را گشته و جاهای بسیار دیدنی را دیده و داستانهای بسیار دلنشین شنیده است. یکی از آن داستانها داستان وایکینگهاست که کارشان گشت و گذار در دریا و دزدی بود.
طوطی یکهو در آمد و گفت:
– بچهها، من میشوم ناخدای کشتی دزدان دریایی! همه باید کار کنند، باید اتاقهای کشتی را رفت و روب کنند، عرشه را بشورند، بادبانها را برافرازند، و یا پایین آورده، به دكلها ببندند، لنگر را به آب بیندازند و یا از آب بالا بکشند! دیگر این که: هرگز با هم زد و خورد یا داد و بیداد نکنند و هر کار داشتند بیایند پیش خود من، و تا من اینجا هستم کسی نباید شلوغ بازی کند!
اردک که تا اینجا سراپاگوش بود، خودش را گرفت و گفت:
– نخیر آقا، این درست نیست! ناخدای کشتی دزدان دریایی باید یک پای چوبی داشته باشد و یک تکه چرم هم روی یک چشمش باشد. پس میبینید که هر کسی نمیتواند ناخدای دزدان دریایی باشد، و آن کسی که میتواند ناخدا بشود، «من هستم!» میبینید که هیچ چیزی از یک سرکرده دزدان کم ندارم.
و پس از آن که بادی به گلو انداخت، مانند ناخداها فرمان داد.
طوطی و سنجاب شاد و سرخوش پلههای ریسمانی را گرفتند و رفتند بالای توی جایگاه دیده بانی و از آن بالا شروع کردند به جست و جوی خشکی. هی به این سو و آن سو نگاه کردند تا این که سنجاب با آن چشمان درشت و قشنگش خشکی را دید و به طوطی گفت: «دوست من، بیهوده با آن دوربین نگاه نکن که من خشکی را دیدم.»
و آنگاه به راهنما گفتند که به ساحل نزدیک شود و کشتی به سوی ساحل به راه افتاد.
یکی از آن حیوانات باهوش گفت:
– اگر ما توی یک قایق یا گرجی بنشینیم میتوانیم به خشکی برسیم. اما اگر با این کشتی به این بزرگی، کمی به سوی کناره برویم، کشتی به گل مینشیند. می دانید به گل نشستن یعنی چه؟ یعنی این که تنه کشتی میچسبد به کف دریا، خوب، آنهایی که از همه تنومندترند بنشینند توی قایق و بروند به خشکی.
سرانجام، فیل، کرگدن، روباه، سگ و گربه روانه خشکی شدند.
سگ در دنباله حرفهایش گفت:
– پدربزرگ من در داستانهایش میگفت که دزدان دریایی که نامشان «وایکینگ» بود گنجینههای خود را که از راه دزدی و چپاول به دست میآوردند، در کنار دریا، زیر زمین، پنهان میکردند تا در هر زمان که نیاز داشتند بیایند و بردارند. گنجینههای آنها طلا و نقره یا زر و سیم و چیزهای بسیار گرانبها و سبک بود. حالا بیا زمین را بکنیم و ببینیم چه پیدا میکنیم.
سپس خودش کلنگ را برداشت و با خود دست به کار شد.
اما روباه که ریخت و لباسی خنده دارتر از همه داشت و دستهایش را کرده بود توی جیب شلوارش گفت:
– شما به این گنجینه پنهان در خاک باور نکنید. آنها زرنگتر از آن بودند که گنجینههای خود را زیر خاک پنهان کنند و بگذارند بماند. شاید تک و توک پس از پنهان کردن، در جنگها مرده باشند و گنجینهها زیر خاک مانده باشد، اما ما هیچی که نباشد، باید یک سرنخی از این گنجینهها داشته باشیم، یا در این کار سررشته داشته باشیم. هیچ کاری بی نقشه و الکی به سرانجام نمیرسد.
در این میان، اردک ناگهان فریاد کنان گفت:
– آی دوستان دلیر و سرسخت من! زود باشید برویم روی کشتی تا هر چه زودتر آن کشتی بادبان کشیده را بگیریم، اینجاست که باید خودتان را نشان بدهید، زود باشید، آن کشتی پشت به باد حرکت میکند و رسیدن به آن کار آسانی نیست، زود باشید.
و آنگاه رو کرد به کرگدن و گفت:
– تو هم با این تن كلفتت یک خرده تندتر!
کرگدن که از این سرزنش دلگیر شده بود چنان به جنب و جوش افتاد که نگو و نپرس.
اما توی این گیر و دار، سگ با این چند کلمه داستان را دنبال کرد: «پدربزرگم میگفت دزدان دریایی …» که اردک پرید توی حرفش و گفت:
– بس است، بس است، این همه از بابابزرگت نگو، آنچه که ما باید اکنون انجام بدهیم سوار شدن بر کشتی خود و دنبال کردن آن کشتی است. سوار شوید، بچهها، سوار شوید، عجله کنید!
حیوانات با همهمه و غوغا سوار قایق شدند و رفتند به سوی کشتی خود.
– زود باشید، من خودم پیشاپیش شما میروم، شما پشت سر من بیایید، بشتابید که پیروزی از آن ما است، مردان من، دلیر باشید که پیروزی از آن ما است، مردان من، دلیر باشید که پیروزی نزدیک است، ما دزدان دریایی از هیچ چیز باک نداریم! اینجاست که شما باید خود را نشان بدهید! همه با همه و یکهو بپرید توی کشتی! تا آنها به خود بیایند ما کار را یکسره میکنیم! وای به حال کسی که در این چپاول کمترین سستی و تنبلی از خود نشان بدهد!
اینجا بود که هر کس میخواست از دیگری پیش بیفتد …
اما با آن شتاب، همین که رفتند روی آن کشتی دیدند که یک خرس گنده نشسته و سرگرم گرفتن ماهی است. خرس گنده به آنها که داشتند او را آزار میکردند و سربه سرش میگذاشتند نگاهی خشمناک کرد و گفت:
– اینها از کجا آمدهاند؟! نکند ماهیها را بترسانند!
اما آن دزدان دریایی بی آنکه کوچکترین ترسی به خود راه بدهند، سرگرم کار خود بودند، انگار نه انگار که سر و کارشان با یک خرس است. چه خرسی! هر چه از ریخت ترس آورش بگویی کم است!
اما خرس که از خشم و ناراحتی آتشی شده بود، ناگهان از جا برخاست و گفت:
– آی حیوانهای نادان! این چه بازی است که در آوردید! زود باشید از قایق من بروید بیرون! کی گفته ادای دزدان دریایی را در بیاورید؟ شما را چه به این کارها!
خرس تا دید آنها نمیخواهند با پای خود از قایق او بیرون بروند با خشم هر چه بیشتر بلند شد و همه را به یکباره پرت کرد توی دریا و راحت و آسوده سرگرم کار خود شد.
«پایان»
(این نوشته در تاریخ ۶ اسفند ۱۴۰۲ بروزرسانی شد.)