قصه-های-شیرین-فیه-ما-فیه-مولوی-آخِر-و-آخور

قصه های شیرین فیه ما فیه مولوی: آخِر و آخور

قصه های شیرین فیه ما فیه مولوی

 

آخِر و آخور

 

نویسنده: مولانا جلال‌الدین بلخی

بازنویس: محمدکاظم مزینانی

جداکننده متن مذهبی

به نام خدا

درویشی نزد پادشاهی رفت. پادشاه گفت: «ای زاهد!» درویش پاسخ داد: «زاهد تویی!» پادشاه پرسید: «من چگونه زاهد باشم هنگامی‌که همه‌ی دنیا از آن من است؟» درویش گفت: «نه، وارونه می‌بینی. این دنیا و آن دنیا برای من است. زمین در مشت من جای دارد. این تو هستی که از این همه‌چیز، به لقمه‌ای و جامه‌ای خرسند شده‌ای.»

زاهد آن‌کسی است که آخِر ببیند، دوستداران دنیا آخور می‌بینند. در هر راهی، این درد است که آدم را با خود می‌برد. در همه‌ی کارها تا درد و هوس و عشق در درون کسی برنخیزد، او در آن کار به جایی نمی‌رسد؛ از کار دنیا گرفته تا آخرت؛ خواه بازرگانی، خواه پادشاهی، خواه دانش، خواه هنر.

تا درد زایمان به درون مریم چنگ نینداخت، به سراغ آن درخت نرفت. آن درد، در جان آن درخت نیز پیچید و آنگاه از تن خشک و سترون او، شکوفه‌ها جوشید و میوه‌ها زایید. ما نیز همگی در اندرون خود همچون مریم، عیسایی پنهان داریم. اگر در ما، دردی پیدا شود، عیسای ما نیز زاییده خواهد شد وگرنه، از همان راه پنهانی باز خواهد گشت.

(این نوشته در تاریخ 11 می 2022 بروزرسانی شد.)



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *