شب چله بود. ته دریا ماهی پیر دوازده هزارتا از بچهها و نوههایش را دور خودش جمع کرده بود و برای آنها قصه میگفت:
«یکی بود یکی نبود. یک ماهی سیاه کوچولو بود که با مادرش در جویباری زندگی میکرد. این جویبار از دیوارههای سنگی کوه بیرون میزد و در ته دره روان میشد.
(این فایل صوتی، کمی متفاوت از متن اصلی کتاب است. اما بطور کلی، از روی همین متن تهیه شده است.)
(این نوشته در تاریخ ۱۶ دی ۱۴۰۰ بروزرسانی شد.)