قصه-شیرین-ایرانی-بزغاله-ایاز

قصه ایرانی: بزغاله ایاز / بهترین راه برای پیدا کردن گمشده

قصه ایرانی

بزغاله ایاز

ـ نویسنده: فرشته رامشینی،
ـ محمد تاجیک جعفری
ـ برگرفته از کتاب: قصه های شیرین ایرانی
به نام خدا

می‌گویند سلطان محمود وزیری به نام ایاز داشت. ایاز مردی چوپان بود که درنتیجه لیاقت و دانایی که داشت به مقام وزارت رسیده بود.

سلطان محمود ایاز را بسیار دوست داشت. همین مسئله باعث شد تا اطرافیان شروع به حسادت کردند و آخرالامر آن‌قدر از ایاز پیش سلطان بدگویی کردند تا اینکه سلطان محمود تصمیم گرفت، ایاز را بکشد.

ایاز هم که متوجه ماجرا شده بود از ترس جانش فرار کرد و شبانه به خانه‌ی یکی از دوستان قدیمی رفت و برای مدتی آنجا پنهان شد.

چند ماهی گذشت و سلطان محمود موفق به دستگیری ایاز نشد. از سویی دیگر او پشیمان هم شده بود و دلش می‌خواست ایاز را پیدا کرده و از او دلجویی کند.

جستجوهای سلطان محمود فایده‌ای نداشت تا اینکه یکی از درباریان که بسیار به ایاز علاقه‌مند بود و دلش می‌خواست او دوباره به قصر برگردد، راهی جلوی پای سلطان گذاشت. او به سلطان محمود گفت: «قربان! اگر می‌خواهید ایاز را پیدا کنید تعدادی بزغاله بخرید و بین مردم شهر تقسیم کنید و به آن‌ها بگویید: «هر کس بتواند یکی از این بزغاله‌ها را وزن کرده و به خانه‌اش ببرد و بعد از شش ماه با همان وزن اول به سلطان تحویل بدهد، هزار اشرفی انعام می‌گیرد.»»

سلطان گفت: «یعنی این کار باعث می‌شود ما بتوانیم ایاز را پیدا کنیم؟»

مرد جواب داد «بله قربان مطمئن باشید که ایاز در خانه‌ی کسی است که بتواند از عهده این کار برآید.»

سلطان محمود دستور داد تا این کار را انجام دادند. ازقضا دوست ایاز هم طمع کرد و یکی از بزغاله‌ها را به خانه آورد. ایاز هم بی‌خبر از همه‌جا تصمیم گرفت برای جبران محبت‌های دوست قدیمی‌اش او را در این کار یاری کند؛ به همین خاطر به او گفت: «دوست عزیز هفت روز به بزغاله‌ات آب و غذا بده و سپس روز آخر توله گرگی را وارد آغل او کن، بزغاله بیچاره از ترس توله گرگ هرچه در این هفت رو گوشت به تن گرفته خواهد ریخت و به وزن اول خود برمی‌گردد، طی شش ماه همین کار را تکرار کن تا در مسابقه برنده شوی.»

دوست ایاز به حرف‌های او عمل کرد و سرانجام روز وزن‌کشی فرارسید. مردم بزغاله‌هایشان را آورده بودند؛ اما یا وزنشان از شش ماه بیشتر بود و یا کمتر بود.

تا اینکه نوبت به دوست ایاز رسید و مأموران هنگامی‌که بزغاله او را وزن کردند، متوجه شدند که وزنش هیچ تغییری نکرده است. مأموران به دستور سلطان محمود، دوست ایاز را به قصر بردند و سلطان بعد از دادن هزار اشرفی به آن مرد از او مخفیگاه ایاز را پرسید. مرد هم که چاره‌ای نداشت ایاز را تحویل سلطان محمود داد و ایاز دوباره وزیر محبوب سلطان محمود شد.



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *