قصهها و افسانههای آموزنده ازوپ یونانی
معمای وصیتنامه
نگارش: اس اِی هندفورد / ترجمه: حسین ابراهیمی
به نام خدا
اغلب دیده میشود که از میان گروه بسیاری از مردم، فقط یک نفر مفیدتر است. برای اثبات این ادعا حکایت کوتاه زیر را برای آیندگان به یادگار میگذارم.
مردی مُرد و سه دختر از خود باقی گذاشت. یکی از آن سه، چنان زیبا بود که با چشمان خود همه را اسیر خود میکرد. دیگری کشاورزی خانهدار و پشمریسی چیرهدست بود؛ اما سومین دختر میگساری زشتروی بود و مرد در وصیتنامۀ خود، همسرش را وصی خود تعیین کرده بود و از او خواسته بود تا ثروتش را بهتساوی بین دخترانش تقسیم کند، اما قید کرده بود که دارایی او به نحوی بین آنها تقسیم شود که «نه مالک آنچه به ارث میبرند، باشند و نه از آن لذت ببرند.» مَرد نکتۀ دیگری را هم درباره دخترانش قید کرده بود: «هریک از آنها بهمحض آنکه از مالکیت ثروتی که دریافت کردهاند، دست کشیدند، باید مبلغ هنگفتی به مادر خود بدهند.»
خبر در شهر آتن دهانبهدهان گشت. مادر با تمام وکیلان شهر مشورت کرد؛ اما هیچیک از آنان نتوانستند به او بگویند چه کُند تا دخترانش نه مالک ارث خود باشند و نه از آن لذت ببرند. بهعلاوه، هیچکدام از آنان نتوانستند به او بگویند اگر طبق وصیتنامه، دختران مرد چیزی دریافت میکنند، چگونه میتوانند مقدار گفتهشده را به مادر خود بپردازند
وقتی مدتی از موضوع گذشت و هیچکس نتوانست پی به معنی وصیتنامه ببرد، مادر از تقسیم دارایی مرد بر اساس وصیت قانونی او دست کشید و مصمم شد طبق تشخیص خود عمل کند. ازاینرو دارایی مرد را اینگونه تقسیم کرد. او قول لباسها، وسایل حمام، زیورآلات زنانه، ندیمان و غلام بچگان را به دختر زیبارو داد. قول زمینها و خانه کشاورزی، گلهها، کارگران، گاوهای نر، حیوانات باری و تمام لوازم کشاورزی را به دختر دوم و قول زیرزمینی پر از سبوهای باده و عمارتی باشکوه، با باغی سبز و خرم در برابر آن را به دختر سوم داد.
هنگامیکه مادرِ دخترها قصد داشت با صلاحدید همگان -که به خلقوخوی هر سه دختر آشنا بودند- تصمیم خود را اعلام کند، ناگهان ازوپ در میان جمعیت ظاهر شد. آنگاه ازوپ به اهالی گفت: «اگر پدر این سه دختر میدانست که اهالی آتن از تفسیر وصیت او عاجزند در گور به خود میلرزید.» آنگاه پسازآنکه اهالی از او خواستند تا مفهوم وصیتنامه را برایشان شرح دهد، ازوپ معما را برای آنان حل کرد.
ازوپ به آنان گفت: «خانه و تمام لوازم آن، باغ سبز و بادههای کهنه را به دختر سختکوش کشاورز؛ لباسها، خدمتکاران و چیزهای دیگری از این قبیل را به دختر زشترو و زمینهای کشاورزی، کارگران، گلهها و چوپانها را هم به دختر زیبارو واگذارید. مطمئن باشید آنها توان فکری نگه داری آنچه را که با جوهره و ذاتشان بیگانه است، ندارند؛ بنابراین دخترک زشتروی بادهنوش برای تهیه باده، «زر و زیور»، دخترک زیبارو برای آراستن خود، «زمین» و دخترک سختکوش کشاورز، «خانه» را خواهند فروخت. بدین ترتیب هیچکدام از آنها مالکیت آنچه را به ارث بردهاند حفظ نخواهند کرد و هر یک میتوانند از فروش ارثیۀ خود مبلغ تعیینشده را به مادرشان بپردازند.»
بدینسان مردی خردمند آنچه را که جماعتی کندذهن قادر به کشف آن نبودند، کشف کرد.
(این نوشته در تاریخ ۱ اسفند ۱۴۰۰ بروزرسانی شد.)