کتاب شعر کودکانه
خرس و کوزۀ عسل
طراحی و نقاشی: کیانوش لطیفی
چاپ اول: ۱۳۶۲
خرسه یه کوزه عسل دید .
کوزه عسلو برداشت و دوید .
بادی وزید
بوی عسل،
همه جا پیچید .
پرنده عسل خوار
با حال زار
زار و نزار
پروازکنان
آوازه خوان
خودشو رسوند به خرسه :
– سلام علیکم ، تو خرسی؟
– تو که می بینی ، پس چرا دیگه میپرسی؟
– یه سئوال دارم.
– عسل میخوای؟
– یه خورده
– پرهاتو وازکن ، فوری پرواز کن دنبالم بیا .
یک آقای میانه سال
با یه تکه نون ،
یه لیوان چائی،
دید دارن میان :
خرس و عسل و پرنده .
خوشحال و خندان
سر برهنه
پای برهنه
راه افتاد اومد، دنبال خرسه .
– سلام علیکم ، تو خرسی؟
– تو که می بینی ، پس چرا دیگه میپرسی؟
– یه سئوال دارم
– لابد تو هم عسل میخوای؟
– بله بله، البته میخوام .
– کفشهاتو بپوش، شال و کلاه کن، دنبالم بيا!
پیرزنه داشت سوزن نخ می کرد .
سوزن کهنه، نخ پوسیده ،
دستهای لرزان دید دارن میان:
خرسه و مرده و کوزه عسل و پرنده .
عصا شو برداشت ، عصازنان ، غرغرکنان ،
اومد و اومد ، تا اینکه رسید به آقا خرسه :
– سلام علیکم تو خرسی؟
– تو که می بینی ، پس چرا دیگه میپرسی؟
– به سئوال دارم
– لابد تو هم عسل میخوای؟
– عسل میخوام که خوب باشه ، موم زیاد داشته باشه .
– عسل واسه چی؟ موم واسه چی؟
– عسل واسه من ، موم واسه نخ.
– نخت روبردار، با دست لرزون ، عصا زنون ، دنبالم بیا .
صاحب عسل بیدار شد . نگاه کرد و دید :
خرسه و زنه و مرده و عسل و پرنده.
دنبال هم دارن میان .
چوبشو برداشت ، نعره زنان ، فریاد کنان،
رفت به سراغ خرسه :
– سلام علیکم ، تو خرسی؟
– تو که می بینی ، پس چرا دیگه میپرسی؟
– یه سئوال دارم
– لابد تو هم عسل میخوائی !
– هم عسل و هم کوزه .
– ممکنه بگی واسه چی میخوائی؟
– آخه بابا جون ، عسل مال من ، کوزه مال من،
تو چکاره ای اینا چی میگن؟
– شلوغ نکن . داد نزن ، اگر تو هم عسل میخوائی ،
بی گفتگو ، بی سروصدا ، چوبتو بردار، دنبالم بیا .
بادی وزید ، بوی عسل ،
همه جا پیچید .
زنبورا دونه دونه
بیرون اومدن از لونه وز وز کنان ، پرپرزنان،
رفتند سراغ خرسه.
یکیشون پرسید :
– سلام عليكم ، تو خرسی؟
خرسه جواب داد :
– معلومه جانم ، تو که می بینی ،
پس چرا دیگه میپرسی؟
بعد ازش پرسید :
– حالا چی میخوائی؟
زنبورها هم ، یکصدا گفتند:
– ما عسل میخوایم ، ما عسل میخوایم .
بده تا بریم ، وگرنه نیشت میزنیم .
پرنده عسل خوار، با زنبورا در افتاد .
اون آقای میانه سال ،
نونش و کره ش و لیوان چائیش بدستش ،
زد زیر گریه :
– من عسل میخوام ، من عسل میخوام .
پیرزنه گفت :
– نخ پوسیده و سوزن کهنه و دستهای لرزون ،
بی موم و عسل من چکار کنم؟
آقا خرسه گفت :
– کوزه عسل مال منه .
هر کسی که عسل میخواد ، باید بجنگ من بیاد .
مرد و پیرزن و پرنده ، از کارزار رفتند کنار.
زنبورا گفتند:
– آی آقا خرسه ! ما زنبورا زرنگیم ،
بجنگ تا بجنگیم ،
خرسه هي خنديد :
قاه قاه قاه
زنبورا گفتند :
واه واه واه
خرسه هي خنديد : ریز ریز ریز .
زنبورا گفتند: ویز ویز ویز .
یکی از اونا خرسه رو نیش زد .
زنبور بعدی یک نیش دیگه .
زنبور سوم ، نیش سومی .
چارم و پنجم و ششم و هفتم و
هشتم و نهم تا الی آخر.
هی آقا خرسه جلز و ولز،
زنبورا بدورش وز و وز
کوزه عسل در زیر بغل ،
فرار کرد و رفت بالای درخت .
زنبورا با یک حمله سریع ،
تا نوک درخت دنبالش رفتند .
هی نیشش زدند . هی نیشش زدند .
خرس بینوا ، کوزه عسل ،
از دستش افتاد ، به زمین شکست .
عسل ولو شد بر روی زمین .
مورچه ها گفتند :
– بچه ها عسل ، بچه ها عسل !
(این نوشته در تاریخ ۱۳ دی ۱۴۰۲ بروزرسانی شد.)
فایل صوتی برای دانلود نداشت ؟
سلام . ممنون از یاداوری تون. یک فایل صوتی براش پیدا کردم که در ابتداری همین داستان آپلود شد.