داستان-کودکانه-و-آموزنده-سه-بچه-خوک-

داستان کودکانه و آموزنده: سه بچه خوک || عاقبت تنبلی

داستان کودکانه و آموزنده
سه بچه خوک

داستان کودکانه قبل از خواب کودکان
ایپابفا: سایت کودکانه‌ی قصه کودک و کتاب کودک

به نام خدا

روزی سه بچه خوک بودند که هرکدام می‌خواستند برای خودشان خانه داشته باشند. اولین خوک خانه‌اش را با کاه ساخت. این خانه خیلی محکم به نظر نمی‌آمد. ولی در عوض، ساختنش زود تمام شد. اولین بچه خوک کارهای سخت را دوست نداشت!

دومین خوک خانه‌اش را از چوب ساخت. این خانه محکم‌تر به نظر می‌آمد. ولی دومین خوک هم مثل خوک اولی کار را دوست نداشت.

بنابراین او به‌جای استفاده از میخ، تصمیم گرفت با چسب، تخته‌ها را به هم متصل کند. و سومین بچه خوک؟! او برای ساختن خانه‌ی آجری‌اش وقت زیادی صرف کرد. اما در عوض، خانه‌ی محکم و مقاومی ساخت که درها و پنجره‌هایش خیلی محکم بسته می‌شدند.

دو برادر، سومین بچه خوک را خیلی اذیت می‌کردند. آن‌ها از او می‌پرسیدند: «تو نمی‌خوای بازی کنی؟ مثل ما باش، یک‌بار هم که شده بیا بازی کن و از زندگی لذت ببر، بازی کردن از کار کردن بهتره!»

روزی از روزها گرگ بزرگی آمد که به دنبال شکار بود! هر سه بچه خوک در خانه‌هایشان قایم شدند. اول، گرگ به‌طرف خانه‌ای که از کاه بود رفت و فقط با چند تا فوت بزرگ گرگ، خانه به زمین افتاد!

و خوک اولی به‌طرف خانه‌ی چوبی دوید، گرگ هم او را دنبال کرد.

حالا دو خوک کوچولو از ترس می‌لرزیدند! وقتی‌که گرگ خانه‌ی چوبی را خراب کرد، فقط یک راه مانده بود. آن‌ها تنها می‌توانستند به خانه‌ی آجری فرار کنند!

گرگ خیلی عصبانی شده بود. او فوت‌های بزرگ‌تری کرد، اما اثری نداشت. خانه، آن‌چنان خوب و محکم ساخته شده بود که ثابت ماند و در پایان، گرگ که خسته شده بود، رفت.

دو خوک کوچولو متوجه شدند که مسخره کردن برادرشان اشتباه بود و هرکدام شروع به ساختن خانه‌ی محکم و مقاومی کردند.

و آن گرگ بیچاره هم هرگز به آنجا برنگشت.

(این نوشته در تاریخ ۲۹ شهریور ۱۴۰۰ بروزرسانی شد.)



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *