کتاب داستان کودکانه
شیر زخمی و شتر ساده دل
قصه های خواندنی، برای بچه های خوب
در روزگاران خیلی قدیم، بازرگانی با چند شتر که بر کوهان آنها بارگذاشته بود بقصد تجارت از بیابانی عبور می کرد. شب که شد طناب یکی از شترها پاره شد و شتر از قافله بدور افتاد. صبح روز بعد هر چه بازرگان تلاش کرد از شتر اثری ندید و شتر حیران و سرگردان در بیابان می گشت تا به بیشه زاری رسید. شتر بیچاره که چند روز بود غذا نخورده بود، در بیشه زار بدنبال آب و غذا بود که یک مرتبه چشمش به یک شیر بزرگ افتاد.
از ترس به شیر سلام کرد. شیر غرشی کرد و پرسید:
– چطور شده که گذرت به این بیشه زار افتاده؟
شتر قصه گم شدن خود را برای شیر تعریف کرد. شیر به او دلداری داد و گفت: ناراحت نباش، تو اینجا می توانی در کنار من زندگی راحتی داشته باشی، من نمی گذارم هیچ حیوانی تو را اذیت کند.
شتر فکر کرد نزد شیر ماندن بهتر از یک عمر باربری و زحمت کشیدن است. از این رو حرف شیر را قبول کرد و در نزد او ماند. شیر گفت: علاوه بر تو، من دوستان دیگری هم دارم که برای شکار رفته اند. این دوستان من یک زاغ و گرگ وشغال هستند که در کنار هم با مهربانی زندگی می کنند. تو هم می توانی وقتی آنها آمدند، در کنار آنها زندگی کنی.
وقتی زاغ وشغال و گرگ آمدند از دیدن شتر تعجب کردند ولی از ترس شیر جرات نکردند حرفی به او نزنند. شتر که حیوان ساده ای بود دوستی آنها را پذیرفت و در کنار آنها به زندگی پرداخت.
تا اینکه یک روز اتفاق عجبیی برای شیر افتاد. شیر که برای شکار به جنگل رفته بود، با یک فیل بزرگ روبرو شد. شیر از دیدن فیل خشمگین شد و چون به زور خود اطمینان داشت به فیل حمله برد. فیل که خود را در خطر مرگ می دید، با شیر گلاویز شد و چند ضربه محکم به شیر زد و او را مجروح کرد. شیر نالان و لنگان به نزد دوستان خود برگشت و چندین روز نتوانست برای شکار برود.
در طول این مدت وظیفه زاغ و شغال و گرگ و شتر بود که بدنبال تهیه غذا بروند و شکم شیر را سیر کنند. اما هر چه آنها تلاش کردند نتوانستند حیوانی شکار کنند و شکم شیر را سیر کنند. از این رو شیر خشمگین شد و به آنها گفت: در این مدت من برای شما زحمت کشیدم و حالا شما وظیفه دارید هر طور شده شکم مرا سیر کنید.
شغال که وضع را چنین دید زاغ و گرگ را صدا زد و در حالی که دور از چشم شتر بودند، گفت: ای دوستان الان مدتی است که شیر زخمی شده و ما هم گرسنه مانده ایم. این شتر در بین ما غریبه است. بهتر است شیر را راضی کنیم تا شتر را پاره پاره کند و هم شکم خود را سیر کند و هم غذای چند روز ما تهیه شود.
زاغ گفت: محال است که شیر چنین کاری بکند، چونکه شیر به شتر قول داده تا به او آسیبی نرساند. گرگ به زاغ گفت: حالا که شکم شیر گرسنه است، خیلی زود وسوسه می شود و از قول خود برمی گردد. بهتر است تو بروی و با او صحبت کنی.
زاغ رفت و با ترس و لرز ماجرا را با شیر در میان نهاد. شیر گفت: نه، چنین چیزی غیرممکن است من به او قول داده ام که ازش نگهداری کنم.
زاغ گفت: این شتر هیچ کاری جز خوابیدن و خوردن ندارد و تازه به جمع ما وارد شده، اگر شما اجازه بدهید ما برنامه ای درست می کنیم که شتر با پای خودش به نزد شما بیاید.
خلاصه، شير راضی شد و زاغ به نزد شغال و گرگ برگشت و همگی تصمیم گرفتند شتر ساده دل را گول بزنند و او را برای خوردن آماده کنند.
آنها به شتر گفتند الان مدتی است که شیر زخمی و گرسنه است ما حاضریم جان خود را بخاطر او فدا کنیم. اگر تو هم مثل ما فکر می کنی بیا برویم خدمت شیر و خود را در اختیار او بگذاریم.
شتر ساده دل قبول کرد و رفتند به نزد شير.
شیر از دیدن آنها خوشحال شد. زاغ به شیر گفت: قربان ما به نزد شما آمدیم تا جان خود را در اختیار شما بگذاریم. حالا اگر میل خوردن مرا دارید بفرمائید. ولی بدن من آنقدر کوچک است که حتی یک لقمه شما هم نخواهد شد.
گرگ گفت: جان من هم قابلی ندارد، ولی مطمئن هستم که شما از گوشت تلخ من بدتان خواهد آمد.
شغال هم با موذی گری سر فرود آورد و گفت: من آرزو دارم که شما مرا بخورید ولی افسوس که گوشت من بو می دهد و شما ناراحت می شوید.
وقتی نوبت به شتر ساده دل رسید، او به نزد شیر رفت و گفت: من پیشنهاد می کنم که شما گوشت مرا که شیرین و لذیذ است میل کنید. مطمئن هستم که خوشتان خواهد آمد.
زاغ و شغال و گرگ حرف او را تائید کردند و با اشاره شیر همگی به شتر حمله کردند و او را تکه تکه نمودند.
بچه های خوب، سرنوشت شتر ساده دل به ما یاد می دهد که انسان باید در انتخاب دوستان خود دقت کند و هیچگاه با دشمنان خود ساده لوحانه برخورد ننماید.
(این نوشته در تاریخ ۱۳ دی ۱۴۰۲ بروزرسانی شد.)
من این کتاب رو در کودکی داشتم واقعا خاطرات قشنگی رو از نقاط کور حافظه ام برام زنده کرد. واقعا خوشحال شدم. ممنون از شما
سلام . خوشحالم که تونستم خاطرات شما رو زنده کنم.
واقعا مسخره بود.