کتاب داستان انگیزشی کودکان
تسلیم نشو! تلاش کن!
آموزش نام چیزها به خردسالان
به نام خدا
گربهی مادر
گربهی مادر به بچهاش گفت: تمام وسایل تو روی زمین پخش شده است. کتابهایت را پیدا کن و آنها را داخل کیفت بگذار. اگر این کار را انجام بدهی، من یک ماهی به تو جایزه میدهم.
جعبهی مداد
بچهگربه وقتیکه جعبهی مدادش را پیدا کرد فریاد زد و گفت: یوهو، اگر من کتابم را پیدا کنم، مادر به من ماهی میدهد؛ اما این که کتاب نیست. این خیلی کلفت و سفت است.
گیرهی کاغذ
حالا بچهگربه یکچیز دیگر را پیدا کرد. آن گیرهی کاغذ بود. بچهگربه گفت: کتاب من بزرگتر از این گیرهی کاغذ است.
پالِت رنگ
بچهگربه آهسته به راه خود ادامه داد: ناگهان چیزی را در کف اتاق دید. آن پالت رنگ بود.
قلممو
بچهگربه هنوز دنبال کتابش میگشت. این بار یک قلممو پیدا کرد. بچهگربه گفت: مثلاینکه کتاب اینطرفها نیست. این قلممو برای رنگ کردن است.
دفتر نقاشی
بچهگربه خسته نشد. یکچیزی را دید که مثل کتاب بود؛ اما وقتی جلوتر رفت دید که دفتر نقاشی است. بچهگربه با خودش گفت: پس کتابم را کجا گذاشتم؟
کاغذ رنگی
بچهگربه به جستجو ادامه داد. او چند تا کاغذ رنگی پیدا کرد. آن کاغذها به رنگهای آبی، قرمز و رنگهای دیگر بودند. متأسفانه کاغذ رنگی که کتاب نیست.
ظرف آب
حالا کی میخواهد آن را پیدا کند؟ سپس او ظرف آب را پیدا کرد.
قیچی
بچهگربه جلوتر رفت و قیچی را دید. با خودش گفت: ایکاش مادرم از من خواسته بود که قیچی را پیدا کنم!
مداد شمعی
بچهگربه گفت: من تسلیم نمیشوم. فقط اگر کتابم را پیدا کنم میتوانم ماهی بگیرم.
در همین لحظه جعبهی مداد شمعیهایش را پیدا کرد.
خودکار
بچهگربه رفت و رفت تا به یک خودکار رسید. با خود گفت: هر جا که خودکار باشد حتماً کتاب هم هست.
کتاب تمرین
بچهگربه وقتیکه کتاب را دید خوشحال شد؛ اما این کتابی نبود که دنبالش میگشت. آن کتابِ تمرین بود.
جوهر
بچهگربه به یاد آورد که مادرش گفته بود اگر مشکلی برایت پیش آمد هیچوقت تسلیم نشو. حالا بچهگربه یک شیشهی جوهر پیدا کرد.
خودنویس
بچهگربه به راه خود ادامه داد تا یک خودنویس پیدا کرد. او با خود گفت: خودنویس به جوهر احتیاج دارد که من قبلاً آن را پیدا کردم.
پاککن
بچهگربه احساس گرسنگی میکرد؛ اما میدانست تا کتابش را پیدا نکند نمیتواند چیزی بخورد. بچهگربه با خود گفت: این پاککن است، کتاب نیست؛ بنابراین تصمیم گرفت جای دیگری را بگردد.
مداد رنگی
بچهگربه یک جعبهی مداد رنگی را دید و با ناامیدی با خود گفت: من کتابم را میخواهم، نه مداد رنگیها را.
مداد
بچهگربه رفت و رفت تا دو مداد پیدا کرد و گفت: من همیشه با آن مداد کوچک مینویسم.
اما کاملاً مطمئن بود که کتاب را پیدا خواهد کرد.
مدادتراش
بچهگربه مدادتراش را دید. وقتیکه نوک مدادش میشکند، بچهگربه آن را با مدادتراش تیز میکند.
چسب
بچهگربه خسته شده بود و شروع به آواز خواندن کرد و گفت: میو کتابم کجاست؟ میو کتابم کجاست؟
اما این بار چسب را پیدا کرد. بچهگربه درحالیکه از کارش پشیمان شده بود با خود گفت: وقتیکه نامرتب و فراموشکار باشم همینطوری میشود.
چتر
بچهگربه به راه خود ادامه داد تا یک چتر پیدا کرد و گفت: وقتیکه باران بیاید من از چتر استفاده میکنم.
کارتِ بازی
بچهگربه جلوتر رفت و کارتهای بازی را پیدا کرد. کارتها خیلی قشنگ بودند؛ اما او دنبال کتابش میگشت.
خط کش
بعد از این که مقدار زیادی راه رفت، خط کش را پیدا کرد. او با خود گفت: من که نمیخواهم خط بکشم. من کتابم را میخواهم.
کتاب
بچهگربه تسلیم نشد. بالاخره کتابش را پیدا کرد. با خوشحالی فریاد زد: یوهو این کتاب من است. دیگر هیچ موقع نامرتب نخواهم بود و وسایلم را سر جای خودش میگذارم.
نتیجهی اخلاقی
کسی که تلاش کند بالاخره موفق خواهد شد. همیشه باید مرتب و منظم باشیم تا هر چه که میخواهیم را بهراحتی به دست آوریم.
ایجاد انگیزه:
به تلاش ادامه دهید تا آنچه میخواهید را به دست آورید.
***
به سؤالات زیر پاسخ دهید.
1- بچهگربه دنبال چه چیزی میگشت؟
۲- اگر بچهگربه آنچه میخواهد را پیدا کند مادرش به او چه میدهد؟
۳- کتاب با گیرهی کاغذ چه تفاوتی دارد؟
۴- مادر بچهگربه به او چه گفت؟
۵- بچهگربه چه تصمیمی گرفت؟
(این نوشته در تاریخ ۲۹ شهریور ۱۴۰۰ بروزرسانی شد.)