کتاب شعر کودکانه
خروس جنگی
نقاشی: خانم ارجمندنیا
چاپ اول: 1362
به نام خدا
یار قلی داشت یک خروس
خوشگل و ناز و ملوس
با بالهای رنگارنگ
مثل پرهای طاووس
اما خروس زیبا
با ظاهری فریبا
همیشه آماده بود
برای جنگ و دعوا
یارقلی یاد داده بود
به این خروس زیبا
با همه دعوا کنه
به جای صلح و صفا
یارقلی هرجا می رفت
فیس و افاده می کرد
از این خروس خوشگل
سوء استفاده می کرد
تمام مرغها بودند
از دست او فراری
خروسهای دهکده
بودند به فکر کاری
اما توی دهکده
هیچ خروس زرنگی
قادر نبود بجنگه
با این خروس جنگی!
آن روزِ جمعه در ده
غلغله و غوغا بود
بین خروس جنگیها
مسابقه برپا بود!
هر بچه ای خروسی
آورده بود به آنجا
لاغر و چاق و گنده
کوچک و زشت و زیبا
مسابقه شروع شد
آمدند توی میدان
دست و پنجه نرم کنند
مانند پهلوانان ها
چه قیلی و چه قالی؟
چه شوری و چه حالی؟
موقع حمله به هم
بال میزدند چه بالی؟
شاخ و شانه کشیدند
به روی هم پریدند
همدیگر را حسابی
به خاک و خون کشیدند
بین همه خروسها
بود یک خروس گنده
همه به هم می گفتند
که اون میشه برنده
وقتی رسید نوبتِ
آقا خروس گنده
با یک خروس کوچک
این شد باعث خنده!
آقاخروس گنده
سنگین و تنبل و شُل
وقت پریدن باید
یکی می داد اونو هُل
اما خروس کوچک
زرنگ و تیز و چابک
پرید بالا یکدفعه
زد تو چشم چپش تُک!
چشم خروس گنده
جر خورد و خون راه افتاد!
شد عصبانی از درد
یکهو کشید جیغ و داد
باز هم خروس کوچک
زرنگ و تیز و چابک!
پرید و زد دوباره
تو چشم راست اون تُک!
خروس گنده دیگر
هیچ جائی را نمی دید
از شدت درد و سوز
مویه می کرد، می نالید
خروس به آن کوچکی
شد پیروز و برنده!
ولی خروس گنده
پیش همه شرمنده!
اما هنوز یک خروس
تازه نفس مانده بود!
سرکش و مست و مغرور
توی قفس مانده بود
این خروس ناقلا
خروس یارقلی بود!
آماده نبرد با
خروس فسقلی بود!
خروس یارقلی هم
با فیس و با افاده
از تو قفس درآمد
پرید میان جاده
اما خروس کوچک
زرنگ و تیز و چابک!
پرید بالا یكدفعه
زد تو چشم چپش تک!
خروس یارقلی شد
بیچاره و وامانده!
با چشم پاره پاره
گیج و مات و درمانده!
باز هم خروس کوچک
زرنگ و تیز و چابک!
پرید و زد دوباره
تو چشم راست اون تک!
خروس یارقلی هم
مثل خروس گنده!
زخمی و سرشکسته
شد خجل وشرمنده
بین صاحب خروسها
دعوا شد و غوغا شد!
به خاطر خروسها
چه محشری به پاشد!
همه با داد و بیداد
همدیگر را خوب زدند!
توی سر و روی هم
با چماق و چوب زدند!
چند نفری جمع شدند
با پیرهای دهکده
تا ببینند چی سر
این بچه ها آمده
یکی پاهاش شکسته!
یکی سرش را بسته!
یکی با روی زخمی
یک گوشه ای نشسته!
یارقلی گریه می کرد
می گفت، خدا، خروسم!
خروس نازنینم!
یار خوب و ملوسم!
یکی از پیرمردها
یارقلی را دید و گفت
وای به حال کسی که
حرفهای خوب را نشنُفت!
چندبار گفتم یارقلی
خروس سر به راه را
کارهای بد یاد نده
حیوان بی گناه را!
به این خروس زیبا
به جای صلح و صفا
به جای مهر و دوستی
یاد دادی جنگ ودعوا
خروس به آن قشنگی
حالا چشمهاش کور شده!
بال و پرش شکسته
ضعیف و رنجور شده!
بزرگترها دور هم
چند جلسه نشستند!
بخاطر بچه ها
عهد و قراری بستند!
جنگ و دعوای خروس
توی روستا ممنوع شد!
به جای این کار زشت
کارهای خوب شروع شد
از آن به بعد توی ده
خروسها آزاد شدند
با کار و تفریح خوب
بچه ها دلشاد شدند
خروس یارقلی هم
کم کم چشمهاش سو گرفت!
وقتی شد خوب و سالم
با کار خوب خو گرفت
می کرد قوقولی قوقو
یعنی وقت نمازه
هرکس باید با خوبی
زندگی را بسازه!
(این نوشته در تاریخ ۳ اسفند ۱۴۰۲ بروزرسانی شد.)